خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۲۴

۱

به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد

ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد

۲

قدحی که جان زارم نه به یاد او بنوشد

غم او حرام بادم دل اگر حلال دارد

۳

به چمن که نسخه بُرد از دهن و رخش ندانم

که درون غنچه خون است و گل انفعال دارد

۴

گنهی چو آید از سر بنهم بر آستانش

به امید آنکه روزی دو سه پایمال دارد

۵

چه عجب اگر برم پی به حدایق میانش

به معانی خیالی که همین خیال دارد

تصاویر و صوت

نظرات