
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۲۸
۱
تاب رویت به فروغ مه تابان ماند
سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند
۲
گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی
سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند
۳
می زند لاف سکون عقل ولی چشم تواش
به طریقی برد از راه که حیران ماند
۴
دل آشفتهٔ خود را به تمنّای رخت
جمع دارم اگر آن زلف پریشان ماند
۵
عاقبت گفت به مردم سخنِ راز من اشک
راز عاشق سخنی نیست که پنهان ماند
۶
ای خیالی شب محنت گذرد تیره مشو
هیچ حالی چو ندیدیم که یکسان ماند
تصاویر و صوت

نظرات