
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۳
۱
گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را
گم کرده ره داند بلی قدرِ شبِ کوتاه را
۲
گو شام هجران همدمان باری به فریادم رسند
از آتش پنهان من خود دل بسوزد آه را
۳
خاکِ رهت را اشک اگر با خون بیامیزد مرنج
گویم به چشم خویشتن تا پاک سازد راه را
۴
باشد به خاطر همچنان مهر زمین بوس تواَش
صدبار اگر از آسمان اندازی ای جان ماه را
۵
گر دولت تیرت به جان خواهد خیالی عیب نیست
چون این قدَرها میرسد یاران دولتخواه را
تصاویر و صوت

نظرات