
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۳۴
۱
تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند
جان گدازان سکّهٔ محنت به نام دل زدند
۲
در مقام غم چو بزم امتحان آراست عشق
خویش را ارباب دل بر شربت قاتل زدند
۳
ای بسا کشتی که بشکستند سیّاحان راه
تا قدم زاین ورطهٔ خون خوار بر ساحل زدند
۴
آفرین بر راه بینانی که شبهای رحیل
ناغنوده کوس رحلت زاین کهن منزل زدند
۵
اوّل از حرف جنون نام خیالی نقش شد
چون رقم بر نامهٔ رندان لایعقل زدند
نظرات