خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۳۵

۱

تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد

از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد

۲

یارب چه بلایی تو ندانم که به عالم

هرجا قدم آورد قدت فتنه علَم زد

۳

چون ماه نو از دیده نهان گشت یقین شد

کز فتنهٔ ابروی تو ترسید که خم زد

۴

تا کلک قضا نقش رخ و زلف تو بندد

از غالیه بر صفحهٔ خورشید رقم زد

۵

باشد که به جایی رسد از عشق خیالی

چون از سر اخلاص در این راه قدم زد

تصاویر و صوت

نظرات