خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۳۷

۱

تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد

عشق در کشور جان رایت سلطانی زد

۲

طرّهٔ زلف بتان حلقهٔ رسوایی شد

کافر چشم بتان راه مسلمانی زد

۳

یار چون پردهٔ ناموس فرو هشت ز رخ

عقل سرگشته قدم در ره حیرانی زد

۴

باشد از طرف رخ دوست کسی را دل جمع

که چو زلف سیهش دم ز پریشانی زد

۵

تا تو در راه طلب پا ننهی بر سر خویش

قدم راست در این بادیه نتوانی زد

۶

ساقیا دست بشوی از می و بنگر که سبو

بر سر از شرمِ گنه دست پشیمانی زد

۷

گرنه آئین خیالی صفت نادانی ست

پیش اصحاب چرا لاف سخندانی زد

تصاویر و صوت

دیوان خیالی بخارایی - خیالی بخارایی - تصویر ۱۹۶

نظرات