
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
تا خطت خود را به سودای خطا خواهد کشید
مرغ جان را دل سوی دام بلا خواهد کشید
۲
گفتم از دل بیش از این زلفش مبین در تاب شد
پند من نشنید آخر تا چه ها خواهد کشید
۳
شاید ار خاک رهت گردم چو می دانم که باز
ذرّه سانم مهر رویت بر هوا خواهد کشید
۴
این چنین کز دست هجران پایمال محنتم
عاقبت کار من از غم تا کجا خواهد کشید
۵
باخیال سرو بالایت خیالی عاقبت
چون گل رحمت سر از خاک وفا خواهد کشید
نظرات