
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۴۲
۱
تا ز خاک قَدَمَت باد خبر میآرد
سرمه را دیده کجا پیش نظر میآرد
۲
باد صدبار سر زلف تو را جانب رخ
میبرد تا که شبی را به سحر میآرد
۳
هر معمّا که به صد خون جگر گفت دلم
اشک میآید و چون آب به در میآرد
۴
پا منه بر سرِ آن رهگذر ای دل گستاخ
سروِ ما را چو از این راه گذر میآرد
۵
هر شبی اشک خیالی ز ره دریا بار
پیش کش نزد خیال تو گهر میآرد
تصاویر و صوت

نظرات