خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۴۴

۱

تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد

سرو قدت به شوخی صد فتنه در هوا کرد

۲

روزی که عاشقان را تقسیم رزق کردند

رخسار زرد و غم را عشق تو زآن ما کرد

۳

تنها سگ درت را من نیستم دعاگو

هر کاو شیند روزی دشنام او دعا کرد

۴

هرچند راند خورشید از پیش صبحدم را

چون صبح داشت صدقی باز آمد و صفا کرد

۵

از دست غم خیالی بیگانه گشت از خویش

یارب غم بتان را با ما که آشنا کرد؟

تصاویر و صوت

نظرات