
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۴۷
۱
تا کافر چشمت ز مژه عزم سپه کرد
بر خون دلم غمزهٔ تو چشم سیه کرد
۲
این دل که کمین داشت بدآن چشم تو عمری
خم زد به فن ابروی تو تا چشم نگه کرد
۳
مسکین دلم ار خطّ تو را مشگ ختا گفت
دیوانه وشی بود خطا گفت و تبه کرد
۴
این نکته نشد روشنم از ماه که آخر
چندین که به رخسار تو زد لاف چه مه کرد
۵
از راه وفایت به جفا روی نتابم
زاین مرتبه چون عشق توام روی به ره کرد
۶
زآن گونه تو را قصد خیالی ست که گویی
اظهار هواداریِ تو کرد گنه کرد
نظرات