خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۵۱

۱

تا نشد زلفت پریشان وقت ما بر هم نزد

دل کجا گم شد اگر ابروی شوخت خم نزد

۲

ما نه تنها در محبّت سنگسار محنتیم

هیچ کس را از محبّان یار سنگی کم نزد

۳

تا همه عالم به زیر خاتم حسنت نشد

عشق مُهر مِهر بر نام دلِ آدم نزد

۴

کی تواند دست در فتراک درویشی زدن

هرکه پشت پایِ رد بر ملکت عالم نزد

۵

شام هجر از اشک خون راز خیالی سر به سر

روی روز افتاد امّا صبح دید و دم نزد

تصاویر و صوت

نظرات