
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
ترک چشمت بیسپاه حُسن خنجر میزند
تا هنوز از جانب رویت چه سر بر میزند
۲
دل که محبوس است بیروی تو در زندان غم
میگشاید چون خیال عارضت در میزند
۳
ساغر می میزند بر شیشهٔ تزویر سنگ
آفرین بر دست استادی که ساغر میزند
۴
گر سبوی باده از شرم گنه با درد نیست
از چه هرجا مینشیند دست بر سر میزند
۵
گوهر اشک خیالی گهگه از عین نیاز
گر زند آبی به روی زرد ما زر میزند
تصاویر و صوت

نظرات