خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۶۸

۱

در ازل قطرهٔ خونی که ز آب و گِل شد

دم ز آیین محبّت زد و نامش دل شد

۲

بادهٔ شوق تو یارب چه شرابی ست کز او

به یکی جرعه دلِ شیفته لایعقل شد

۳

اوّل از هر دو جهان دیدهٔ من راه نظر

بست و آنگاه تماشای تو را قابل شد

۴

حاصل کار تو ای دل به جز این نیست ز عشق

که سراسر همهٔ کار تو بی حاصل شد

۵

گو مباش از طرف کار خیالی غافل

که ز سودای خطت کار بر او مشکل شد

تصاویر و صوت

دیوان خیالی بخارایی - خیالی بخارایی - تصویر ۲۰۸

نظرات