
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد
بی دُر وصل توام اشک به دریا آمد
۲
گفته بودی که بپرهیز ز تیر نظرم
چون نرفتیم پیِ گفت تو برما آمد
۳
آب را از نظر انداخت روان مردم چشم
سوی او مژدهٔ خاک قدمت تا آمد
۴
کلک نقّاش قدر چون صور حُسن کشید
ز آن میان نقش دهان تو چه گویا آمد
۵
ای خیالی گله از شیوهٔ آن چشم مکن
این بلاها همه بر ما چو ز بالا آمد
تصاویر و صوت

نظرات