خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۸۰

۱

دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید

وه که هیچ از سر زلف تو کسی روز ندید

۲

وقت دل گرم نشد تا ز غم عشق نسوخت

عود خوشبوی نشد تا الم سوز ندید

۳

خویش را بر صف عشاق زدن کام دل است

عقل را عشق در این معرکه فیروز ندید

۴

دیده استاد تر از چشم تو در دور قمر

هندوی عربده جوی ستم آموز ندید

۵

تا خیالی طرف غمزهٔ شوخ تو گرفت

چه جفاها که از آن ناوک دلدوز ندید

تصاویر و صوت

نظرات