خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۸۴

۱

ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد

به هر دیار که رو آورد براندازد

۲

گهی که چشم تو فرمان دهد به خون ریزی

نخست تیغ تو از ذوق آن سراندازد

۳

میان ما و غمت محرمی ست لیک رقیب

بر آن سر است که ما را به هم دراندازد

۴

مرا ز پای در انداخت دست محنت تو

هزار بار برآنم که دیگر اندازد

۵

کمان کین مکش ای فتنه جو که نزدیک است

که مرغ روح ز سهم بلا پر اندازد

۶

اگر حدیث خیالی به حشرگاه رسد

ز عشق ولوله در صفّ محشر اندازد

تصاویر و صوت

نظرات