
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۸۵
۱
ز غمزه چشم تو چون تیر در کمان آورد
خطت به ریختن خون من نشان آورد
۲
کمند زلف تو یارب چه راهزن دزدی ست
که بُرد نقد دل ما و رو به جان آورد
۳
به نازکی کمرت هر دلی که از مردم
ربوده بود به یک نکته در میان آورد
۴
به یاد لطف عذار تو مردم چشمم
هزار بار دم آب در دهان آورد
۵
گذشته بود خیالی ز کوی رسوایی
خیال زلف تواش باز موکشان آورد
نظرات