
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۸۶
۱
سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد
که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد
۲
ببار بر سرم ای ابر مرحمت نفسی
که برقِ شوقِ تو آتش به خرمن ما زد
۳
اسیر زلف تو ز آن شد دلم که روز نخست
به نقد قلب در آن حلقه لاف سودا زد
۴
لبت به نکتهٔ شیرین چنان سخندان شد
که خنده بر دم جان پرور مسیحا زد
۵
گهی رسید خیالی به کعبهٔ معنی
که از منازل دعوی دم تبرّا زد
تصاویر و صوت

نظرات