
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۹۱
۱
سریر فقر که با هیچ پادشا ندهند
عجب نباشد اگر با من گدا ندهند
۲
بیا که آنچه به رندان ره نشین دادند
به محرمان درِبار کبریا ندهند
۳
چو می دهند زکات از کرم به مسکینان
مرا که از همه مسکینترم چرا ندهند
۴
نمی زنیم دم از آب روی تا در عشق
ز گریه غایت مقصودِ ما به ما ندهند
۵
گمان مبر که بپرسند از گناه کسی
نخست مژدهٔ عفو گناه تا ندهند
۶
گهی که خوان عنایت کشد خیالی عشق
مرا بگیر نصیبی اگر تو را ندهند
نظرات