
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۱۹۸
۱
طوطیِ عقلم که دعویّ تکلّم میکند
چون دهانت نقش میبندد سخن گم میکند
۲
از فریب غمزه دانستم که عین مردمیست
چشم مستت آنچه از شوخی به مردم میکند
۳
گر ندارد از گُل روی تو رنگی از چه رو
غنچه از شادی به زیر لب تبسّم میکند
۴
ساقیا زآن رو ز دوران شاکرم کاو عاقبت
خاک هستی مرا خشت سر خُم میکند
۵
بیرخت آگه ز فریاد خیالی بلبل است
کاو ز شوق رویِ گل با خود ترنّم میکند
نظرات