
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۱
۱
آنها که بی تو در دل و جان سقیم ماست
از درد خود بپرس که یار قدیم ماست
۲
باغ بهشت بی سر کویت جهنم است
دیدار حور بی تو عذاب الیم ماست
۳
گردن ز تیغ حکم تو پیچیدمی ولی
ترک رضای دوست خطای عظیم ماست
۴
گفتم یکی ز حلقه به گوشان تُست دُر
خندان شد و نمود که آری یتیم ماست
۵
قانع شدن به سرو خیالی ز قامتش
کجبینیِ طبیعتِ نامستقیم ماست
نظرات