
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۱۶
۱
گرچه دل بهره ز کیش تو خدنگی دارد
دیده باری ز گل روی تو رنگی دارد
۲
گر در این ره به سعادت نرسد نیست عجب
هرکه از نامِ غلامیّ تو ننگی دارد
۳
دل بپرداز ز تزویر که نوری ندهد
در نظر روی هر آیینه که زنگی دارد
۴
کوس رحلت بزن ای جان که در این منزل خاک
هیچ کس را نشنیدم که درنگی دارد
۵
آخر آمد ز غمت وقت خیالی دریاب
که به فکر دهنت فرصت تنگی دارد
نظرات