
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۲۱
۱
گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد
در سرم این همه سودا زکجا پیدا شد
۲
تا نهان شد ز نظر صورت روی تو مرا
بر رخ از دیده چه گویم که چه ها پیدا شد
۳
آبم از روی ببرد اشک و نمی دانم چیست
غرض او، که بدین وجه به ما پیدا شد
۴
با وجود خط و خال تو دل سوخته را
هوس مشگ ز سودای خطا پیدا شد
۵
گر نشد ماه نو از ابروی شوخ تو خجل
به چه معنی ز نظر خم زد و ناپیدا شد
۶
عاقبت تا چه شود حال خیالی به رقیب
این چنین کآن سگ بدخوبه گدا پیدا شد
نظرات