
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۳۳
۱
ماه رخسارِ تو دید و عاشقی بنیاد کرد
گل نسیمت از صبا بشنید و دل برباد کرد
۲
نخلِ قدّ دلکشت را بنده چون بسیار شد
از برای جان درازی سرو را آزاد کرد
۳
مردمیهای رقیبت را فرامُش چون کنم
کاو سگ کوی تو را چون دید ما را یاد کرد
۴
تا ز ابرو علم سحر آموزد آخر غمزه ات
مدّتی در عین شوخی خدمت استاد کرد
۵
گر خیالی در غم عشقت بمیرد باک نیست
چون به تکبیری بخواهی روح او را شاد کرد
نظرات