
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۳۷
۱
مرا که دوش زِیادت زیاده دردی بود
غمی نبود چو مقصود یاد کردی بود
۲
دلِ چو آهنت از آه و ناله نرم نشد
چرا که اینهمه پیش تو گرم و سردی بود
۳
مرا هوای تو روزی وزید اندر سر
که حسنت از چمن عارض تو وَردی بود
۴
گهی که عشق به کویت صلا طلب خیزد
ز راه صدق به هر گرد روی مردی بود
۵
هنوز از گل رویت نداشت وجهی حُسن
که وجه عاشق درویش روی زردی بود
۶
همین بس است به حشر آب رو خیالی را
که گِرد کوی تو افتاده همچو گردی بود
تصاویر و صوت

نظرات