
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۳۸
۱
مرا می سوزد آن بدخو که کار خودنکو سازد
عجب گر با چنین خوبی خدا اسباب او سازد
۲
برآنم بعد از این کز رو برانم اشک را هر دم
وگرنه زود باشد کاو مرا بی آبرو سازد
۳
هنوزم دست بر سر باشد از ذوقِ می لعلت
اگر بعد از اجل دوران زخاک من سبو سازد
۴
مرا وقتی رسد در حلقهٔ زلف تو پیچیدن
که فکرِ آن میان از لاغری چون تار مو سازد
۵
خیالی را مکن منع از حدیث آن لب شیرین
که طوطی را تمنّای شکر بسیار گو سازد
نظرات