
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۵۶
۱
یارب کدام دل که ز سوز تو دم نزد
قدّت کجا رسید که فتنه عَلَم نزد
۲
با این همه محبّت و صدقی که صبح داشت
فریاد من شنید شب هجر و دم نزد
۳
تا نوبت ظهور خط عارضت نشد
تقدیر بر صحیفهٔ خوبی رقم نزد
۴
از هیچ رو به سرّ دهان تو پی نبرد
هر جان که خیمه بر سر کوی عدم نزد
۵
جان را که سوخت گر غمت آتش نه برفروخت؟
دل را که برد گر سر زلف تو خم نزد؟
۶
از منزل مراد خیالی نشان نیافت
تا از سر نیاز در این ره قدم نزد
تصاویر و صوت

نظرات