
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۶۰
۱
از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر
باری شود آبش به لب جوی برابر
۲
آن کیست که در عشق تو چون درّ سرشکم
دعویّ یتیمی کند و بگذرد از زر
۳
گر سر برود در سر زلف تو زیان نیست
سودای سر زلف تو سودی ست سراسر
۴
در حُسن غلام خط و خالت دو سیاهند
نام و لقب هر دو شده سنبل و عنبر
۵
از رهگذر سینهٔ مجروح خیالی
جز ناوک خونریز تو کس نیست به خون تر
نظرات