خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۲۸۱

۱

ما را همین زبانی ست آن نیز در دعایش

گر حق این نداند او داند و خدایش

۲

یارب نهال قدّش تا از کدام باغ است

کز هر طرف سری شد بر باد در هوایش

۳

گویی مگر به رویش آشفته گشت گیسو

ورنه چرا پریشان می آید از قفایش

۴

تا که ز ناشکیبی بر روی من دوَد اشک

ای مردمان بپرسید کز چیست ماجرایش

۵

دل را که غیر عشقش فکری نبود در سر

بنگر که درد هجران چون می کند ودایش

۶

اشک تو را خیالی این آبرو از آن است

گر می شود مشرّف گه گه به خاک پایش

تصاویر و صوت

نظرات