
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۸۳
۱
هر نقد دل کآن غمزهٔ پر حیله می آرد به کف
بازش ز عین سرخوشی چشم تو می سازد تلف
۲
گر غمزه ات خون می کند چشم تو یاری می دهد
ور عارضت دل می برد زلف تو می گیرد طرف
۳
گر خدمتی آید ز ما بر وجه منت ز آنکه هست
از خدمت خاک درت خورشید را چندین شرف
۴
هردم به دندان تو دُر لاف لطافت می زند
هرچند کآن بی باک را دندان همی خاید صدف
۵
تا کی رقیب از خرّمی طعنه زند بر حال من
این ژاژ خایی را بگو تا بس کند آن بد علف
۶
گرچه خیالی سر به سر اشک تو دُر شد زآن چه سود
چون آبت از رو می برد باز آن یتیم ناخلف
تصاویر و صوت

نظرات