خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۲۸۶

۱

آه کز زلفت اسیر بند زنّار آمدم

وز خطت در حلقهٔ سودا گرفتار آمدم

۲

می زنم از دست غم بر پای دیوار تو سر

وه که در عشق تو آخر سر به دیوار آمدم

۳

از سرشکم آب رویی بود امّا بر درت

ریخت آبِ روی من از بس که بسیار آمدم

۴

سالها در خدمت پیر مغان بردم به سر

تا یکی از محرمان کوی خمّار آمدم

۵

نقد جانِ من سراسر در سرِ کار تو شد

مدتی پروردمش تا عاقبت کار آمدم

۶

من در اول چون خیالی طوطیی بودم خموش

کآخر از آیینهٔ رویت به گفتار آمدم

تصاویر و صوت

نظرات