خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۲۸۹

۱

تا به روی از دیده اشک لاله‌گون می‌آیدم

دم به دم از گریهٔ خود بوی خون می‌آیدم

۲

گوییا مسکین دلم در قید زنجیر بلاست

کز سرِ زلف تو فریاد جنون می‌آیدم

۳

ای رفیقان کسوت زاهد نه بر قدّ من است

بر قد رندی لباس فقر چون می‌آیدم

۴

ناسزا تا گفت با من از درون جان رقیب

کافرم گر هرگز از خاطر برون می‌آیدم

۵

با خیالی زلف را در پاکشان منمای بیش

فتنه‌ها بر سر چو زاین بخت نگون می‌آیدم

تصاویر و صوت

دیوان خیالی بخارایی - خیالی بخارایی - تصویر ۲۸۱

نظرات