
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۹۸
۱
گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم
هرآنچه بر سر ما آید از ستم بینیم
۲
به غم بساز دلا چون قرار ما این بود
که هرچه از طرف او رسد به هم بینیم
۳
چه نسبت است به ابروی تو مهِ نو را
نه مردمی ست که او را به چشم کم بینیم
۴
دلم که رفت ز شهر وجود بی دهنت
به بوی تو مگرش باز در عدم بینیم
۵
به پای بوس تو دارد سری خیالی و نیست
امید کز تو همه عمر این قدم بینیم
تصاویر و صوت

نظرات