
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۳۱
۱
اگر دیده در مهر و مه ناظر است
غرض چیست او را از این، ظاهر است
۲
از آن دم که از چشم من غایبی
حضوری ندارم خدا حاضر است
۳
سرِ کوی شوقت عجب کعبهایست
که در وی دعا زاری زایر است
۴
تو ای تنگ شکّر به طوطیّ جان
چه گفتی که از تو بسی شاکر است
۵
چه محتاج قتل خیالی به تیغ
به یک غمزه خود کار او آخر است
تصاویر و صوت

نظرات