خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۳۱۵

۱

تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن

بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن

۲

گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد

بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن

۳

گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست

هر فتنه که آید ز تو خواهیم کشیدن

۴

ز آن روی به سر می رود اندر طلبت اشک

کش آبله شد پای ز بسیار دویدن

۵

ای اشک چو در دیده وطن کرد خیالش

می باید از این مرحله بر آب چکیدن

۶

زنهار به جایی که رخ اوست خیالی

در ماه نبینی که نکو نیست دو دیدن

تصاویر و صوت

نظرات