خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۳۳۰

۱

کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او

گمان مبر که بوَد ملک وصل در خور او

۲

دلی که در خور گنجینهٔ محبّت نیست

مقرّر است که قلب است اصل گوهر او

۳

به دور آن لب میگون دگر ملاف ای خضر

ز آب چشمهٔ حیوان که خاک بر سر او

۴

ز جویبار بقا سروم آب خور دارد

تو ای سمن چه خوری تا شوی برابر او

۵

گمان مبر که خیالی به هیچ باب دگر

دهد به منصب شاهی گداییِ دراو

تصاویر و صوت

نظرات