خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۳۳۱

۱

لاله کز گل می‌برد دل چهرهٔ رعنای او

چون کند چون نیست کس را با رخت پروای او

۲

لاف خوبی سرو قدّت را رسد زیرا که هست

شیوهٔ رندی قبایی راست بر بالای او

۳

چون کند دل خود فروشی با سر زلفت که نیست

نقد جان را قیمتی در حلقهٔ سودای او

۴

هرکه را در جان ز تاب آتش دل همچو شمع

هست سوزی می توان دانست از سیمای او

۵

تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او

ز این حسد عمری ست تا من می خورم غمهای او

۶

مطربا چون عود سر تا پای خود در چنگ غم

تا نمی سوزد نمی داند کسی غوغای او

۷

با خیالی کاش از این دلسوزتر بودی غمت

تا نهانی شادمان بودی دل تنهای او

تصاویر و صوت

نظرات