
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۳۳۳
۱
من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو
تو گر ز طوق وفا سرکشی به گردن تو
۲
گذار تا به کف آریم دامن زلفت
وگرنه روز جزا دست ما و دامن تو
۳
چو شمعِ صبح دم از نور زن که بس باشد
صفای چهره دلیل ضمیر روشن تو
۴
شبی که مجلس خلوت صفا دهی، مه را
نمی رسد که سر اندر زند به روزن تو
۵
مقام قرب همین بس بود خیالی را
که خانهٔ دل مسکین اوست مسکن تو
تصاویر و صوت

نظرات