خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۳۴

۱

باد بر زلف تو بگذشت که عنبر بوی است

گل مگر روی تو دیده ست که خندان روی است

۲

بیش از این نیست به نقش دهنت نسبت من

که میان من واو تا به عدم یک موی است

۳

خون به جو می رود از دیدهٔ مردم زین غم

کآب رو در ره سودای تو آب جوی است

۴

جست و جوی دل گم گشتهٔ ما بر لب توست

نشنیدی که لب لعل بتان دلجوی است

۵

نه خیالی سخن از زلف تو می گوید و بس

هرکه دیوانهٔ عشق است پریشان‌گوی است

تصاویر و صوت

نظرات