خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۳۵۹

۱

چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر می‌زنی

بر چهرهٔ زردم اگر نقشی زنی زر می‌زنی

۲

هر لحظه لافی می‌زنی ای گل ز خوبی با رخش

بنگر نکو باری که تو خود را کجا بر می‌زنی

۳

دل می‌برند از عاشقان خوبان و تو جان و دلی

تو دیگری ز آن خویش را بر جای دیگر می‌زنی

۴

گه گه اگر سنگی زنی بر ساغر دُردی‌کشان

نبود عجب زآن رو که تو پیوسته ساغر می‌زنی

۵

شیرین‌لبان پا می‌کشند از تو خیالی بیشتر

هرچند از غم چون مگس تو دست بر سر می‌زنی

تصاویر و صوت

نظرات