خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۳۶۹

۱

گرچه بر اسب سلطنت شاهی و شاهزاده‌ای

تا به بساط عاشقی رخ ننهی پیاده‌ای

۲

منع هوای دل مکن ای گل بوستان مرا

زآن که تو هم در این هوا عمر به باد داده‌ای

۳

بیش مگو به مردمان راز من ای سرشک خون

چون سبب این گناه شد کز نظر او فتاده‌ای

۴

از غم پای بستگی بیخبرند سرکشان

باز بدین صفت که تو دست جفا گشاده‌ای

۵

تا به لطافت لبش دم زدی ای شراب ناب

از سخن تو روشنم گشت که نیک ساده‌ای

۶

بار بکش خیالی و منّت تاج زر مکش

روز نخست این هوس چون که ز سر نهاده‌ای

تصاویر و صوت

نظرات