
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۳۸
۱
با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست
از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست
۲
گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید
چون خاک نشد در ره تو خاک بر آن زیست
۳
جایی که نهالِ قد رعنای تو باشد
گر سرو چمن باشد و نی هر دو مساویست
۴
باشد که سگ کوی تو بر دیده نهد پای
ما را هوس این است از او پرس که بر چیست
۵
شوخی که کشد تیغ جفا غمزهٔ یار است
یاری که از او خون خیالی طلبد کیست؟
نظرات