خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۴۲

۱

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست

چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست

۲

راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر

برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست

۳

بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس

چون ز عهد نادرست افتاد بر آدم شکست

۴

ساقیا در دور می خواری غم دوران مخور

کاین همان دور است ای غافل که جام جم شکست

۵

حاصل از سرمایهٔ هستی خیالی را به دست

نقد قلبی بود، در دست غمت آن هم شکست

تصاویر و صوت

نظرات