
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۴۷
۱
تا دل از شوق گل رویت ره صحرا گرفت
در هوای سرو قدّت کار جان بالا گرفت
۲
راست چون سروی ست نخل قامتت بر طرف چشم
کز ریاض جان وطن بر ساحل دریا گرفت
۳
خاک کویت را ز آب دیده می دارم نگاه
تا نباشد هیچکس را بعد از این بر ما گرفت
۴
ما و سودای سرِ زلفت که در بازار عمر
گر رود سرمایه نتوان ترک این سودا گرفت
۵
گوشه گیرانِ کمان ابرویت را ترک چشم
هرچه گفت از سهم تیر غمزه در دل جا گرفت
۶
با خیال نرگس مستت خیالی عاقبت
توبه بشکست و چو لاله ساغر صهبا گرفت
نظرات