
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۴۹
۱
تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست
دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست
۲
تا نیفتد دلم از پا و سرشکم ز نظر
تو چه دانی که مرا بی تو چه ها افتاده ست
۳
آب رو می بردم اشک و به سر می غلطد
هوس روی تو تا در سرِ ما افتاده ست
۴
دلم افتاد به کوی تو و ناپیدا شد
بی خبر بود که داند که کجا افتاده ست؟
۵
بیش در محنت هجران مخور ای دل غم من
غم خود خور تو که این کار تو را افتاده ست
۶
ای طبیب از پی من رنج مبر بهر خدا
کز غمش کار خیالی به خدا افتاده ست
تصاویر و صوت

نظرات