خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۵۱

۱

تا سنبل زلفت خبر از گلشن جان گفت

قدّت سخن از راستی سرو روان گفت

۲

آنی ست تو را در مه رخسار که نتوان

تا روز قیامت صفت خوبی آن گفت

۳

انوار دل و سوز زبان جست ز من شمع

ز آنست که دل راز تو پوشید و زبان گفت

۴

خواهم که به جان راز سگ کوی تو گویم

امّا سخن دوست به دشمن نتوان گفت

۵

تا دید خیالی که به از جان و جهانی

جان داد به سودای تو و ترک جهان گفت

تصاویر و صوت

دیوان خیالی بخارایی - خیالی بخارایی - تصویر ۱۵۱

نظرات