
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۸۹
۱
هر دُر اشکی که آمد چشم گریان را به دست
بر سرِ بازار سودای تو بر وجهی نشست
۲
شیوهٔ رفتار اگر این است ای سرو بهشت
شاخ طوبی را بسی بر طرف جو خواهی شکست
۳
سرو اگر لافد به بالای تو آب او مبر
سهل باشد زور کردن بر حریف زیر دست
۴
میل دل با چشم او از غایت دیوانگی ست
عین بی عقلی ست صحبت داشتن با ترک مست
۵
میکشد پیش خیال او خیالی نقد جان
درخور او نیست امّا هرکه هست و هرچه هست
نظرات