
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۰۲۰
۱
دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی
تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی
۲
نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را
هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
۳
ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی
چند به دلشکستگان عهد کنیّ و بشکنی
۴
سرو بلندپایه را آن همه ناز کی رسد
پیش درخت قامتت گر نکند فروتنی
۵
ای به امید وصل او بر زده دست و آستین
این نشود میسرت جز که به پاکدامنی
۶
شکر که گر دمی زدم در همه عمر خویشتن
با تو به دوستی زدم با دگران به دشمنی
۷
شوق لب تو میدهد ذوق سخن کمال را
مرغ سخنسرا نشد تا که نگشت گلشنی
نظرات