کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۰۴۲

۱

گر از در به تیم برانی نو دانی

اگر کشته خویش خوانی تو خوانی

۲

مرا گفته خوانمت با برانم

ندانم من اینها تو دائی نو دانی

۳

هنوزت نفشانده جانها ز دامن

ز ما آستین برفشانی تو دانی

۴

هنوزت چکان شیر مادر از

ر ز دل های ما خون چکانی

۵

بها چه پرسی چه داغست این بر دل تو

تو دائی تو خود کرده آن نشانی

۶

چه گونی ضعیفی نوری چیست حکمت

تو دائی طبیبی تو این ناتوانی

۷

کمال از دل ریش دید آشکارا

تر دانی که درمان درد نهانی نو دانی

تصاویر و صوت

نظرات