
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۰۶۷
۱
ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی
دل شتابد که سوی جان خراب اندازی
۲
گرم از پا نکند خال لبت سهل مگیر
به مگس سهل نباشد که عقاب اندازی
۳
دل تحمل نکند جان نتواند برداشت
بار آن سایه که با رخ به نقاب اندازی
۴
شمع آخر شده یارب چه شبی باشد آن
که منت بوسم و خود را تو به خواب اندازی
۵
خون دلها که کبابست چو می نوشت باد
گربه مستی نظری سوی کبابه اندازی
۶
به من رند بده تا سر حاسد شکنم
زاهدا سنگ که بره جام شراب اندازی
۷
فیض ازین سان که ترا میرسد از گریه کمال
زود بینند که سجاده بر آب اندازی
نظرات